نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





همیشه که آدم کم نمی آورد ... ،

گاهی زیاد می آورد ... ،

غم از سر و رویش ..

از حدقه ی چشمانش بیرون می زند ...


خدا میشه بغلم کنی؟؟؟؟؟؟؟؟

 


 


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 18:53 | |







دلم مرگ میخواهد...دلم مردن میخواهد ...

آره مردن...چه کسی میداند کجاست مرگ؟؟؟کجاست مردن؟؟؟

حتی کمی دلم میخواهد نباشم...شاید نبودن بهتر باشد...

خسته شدم از زندگی کردن..یا زندگی نکردن!!!

نمیدانم چه میخواهم یا نمیخواهم!!

ســــــــــــــردرگم هستم..گـــــــــیـــج...!

کسی نیست نجاتم دهد؛جـز مردن...

خسته ام از همه کس...یا نه..از خودم...

یا نه!!!همه خسته اند از من..نمــــــــــیدانـــم!

کجاست اینجا که من هستم؟؟

شاید نبایـــد..         نباید اینجا باشم!!!

شـــایـد من مال اینجا نیستم..؟؟؟!!!

مال مرگم..مال مردن.....یا نـه برای نبودنم.

میخوام جایی برم که خودم هم نباشم...حتی خودم!!!

کــــسی هست بگوید اینجا کجاست؟؟؟

آره جایی ک من نباشم...همــه جا رفتم ولـــــــی باز خودم بودم

دلم میخواهد بروم به مرگ.....شاید آنجا خودم نباشم شــــــــــــاید!!!

به فراموشی بروم..خودم,جسمم,تنم,وجودم!!!

چقدر دلم به نبودن است..

کسی نیست که به من نبودن را یاد بدهد؟؟یا بگوید نبودن کجاست؟؟؟

 

 

دلم میخواهد ....

.

.

.

.

نــــــبــــــاشــــــم.....نــــــــبــــــــاشــــــــم!!


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 18:51 | |







اگه یه روز دلتنگ شدی

اگه دیدی بغض کردی

ولی دلیلی واسه گریه کردن پیدا نمیکنی

بدون که دل خدا برات تنگ شده می خواد که صداش کنی.

ومن الان همون حسو دارم /حس گریه، خدا میشه بغلم کنی 





[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 18:49 | |







اس ام اس

نه تنها ترکت می کنند . . .حتی وقت رفتن با تمام پر رویی دستور هم میدهند :مواظب خودت باش !


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 19:6 | |







 
images?q=tbn:ANd9GcQ4wXbFsF6_X_yyLuLfwsV
 
 

گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد

و نـــــــــــه خنــــــــده

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

و نـــــــه سکــــــــوت

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

خدایــــــا

تنهـــــا تــــو را دارم

تنهـــــــایم مگـــــــذار....


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 14:53 | |







خُـدآیآ !  

 

سَرنــِـوِشتـِـــ مَرآ פֿِـیر بِنِویســ ؛ تَقـבیرے مُبآرَڪ
 

 

تآ هَــر چـﮧ رآ ڪـﮧ تــــ♥ــــو בیر مــےפֿـوآهـے


زوב نَـפֿـوآهَــҐ

وَ هَر چـﮧ رآ ڪـﮧ تــــ♥ــــو زوב مــےפֿـوآهـے


בیر نـَפֿـوآهَــҐ

 


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 14:50 | |







بدترین حالت ماجرا این است که

طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم

و تا زمان مرگ ادامه دهیم

خیلی ها اینطور زندگی میکنند

دست انداز کم طاقتی را رد کرده اند

و افتاده اند توی سرازیری عادت..."


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 14:44 | |







حکیمی به دهی سفر کرد زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد.

حکیم پذیرفت.

کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانید گفت: این زن،هرزه است به خانه‌ی او نروید

 حکیم گفت: یکی از دستانت را به من بده کدخدا یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.

آنگاه حکیم گفت حالا کف بزن کدخدا گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند

 حکیم پاسخ داد: هیچ زنی نمی تواند به تنهایی هرزه باشد،مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند!

به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!!!


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 14:29 | |







دلم برای آن دلقکی میسوزد
که همچون من
از این نقاب ، بیزار است
که همچون من
با صورتک خندان ، می گرید…
که همچون من
لا به لای شادیهاست که ، آرام آرام میمیرد …

 

 

 


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 15:53 | |







سلام وبلاگه زشتم

بعد مدتها باز تصمیم گرفتم توی این وبلاگ فعالیت کنم 

این وبلاگ و دوسنداشم میخاستم با تمام مطالبش حذفش کنم ولی بعد حوصله ایجاد یه وبلاگ جدید و نداشم

اخه خیلی تنبلم گریهبیخیال همینجا هر چی خاسم مینویسم خندهکسی که مطالبمو نمیخونه

پس واسه خودم مینویسم زبان درازی


[+] نوشته شده توسط آرام سعیدی در 15:37 | |